جدول جو
جدول جو

معنی مایل آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

مایل آمدن(گَ تَ)
گراییدن. رغبت کردن. راغب شدن، خمیدن. خمیده شدن. کج شدن. انحناء یافتن:
تن را به هرچه دادی، انجام کارت آن است
دیوار افتد آخر سویی که مایل آمد.
شیخ العارفین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مایل آمدن
کج شدن خمیده شدن، خواستار شدن میل کردن رغبت کردن، کج شدن خمیده شدن: تن را بهر چه دادی انجام کارت آنست دیوار افتد آخر سویی که مایل آمد. (شیخ العارفین ظنند)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فایق آمدن
تصویر فایق آمدن
چیره شدن، برتری یافتن، فایق شدن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ تَ)
محیط شدن:
حق محیط جمله آمد ای پسر
واندارد کارش از کار دگر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
راغب کردن. میل و رغبت برانگیختن: و نفس طبیعت را مایل بدان کند. (مجالس سعدی) ، کج کردن. چیزی را از حالت قائم خم دادن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
کیپانیدن. (ناظم الاطباء). رغبت کردن. میل کردن: به غیر او مایل نمی شوم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) ، کج گردیدن. خمیده شدن:
در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل.
حافظ.
مایل شدن از چیزی، منحرف شدن از تعادلی که قبلاً وجود داشت، همسطحی با آن چیز را از دست دادن:
چنان دو کفۀ سیمین ترازو
که این کفه شود زان کفه مایل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ کَ دَ)
در تداول عامه، از کسی نزد دیگری بدگویی کردن. معایب و بدیهای کسی را در پیش دیگری آشکار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده ذیل ’مایه را آمدن’ آرد: از کسی شکایت کردن، کسی را لو دادن. وسایل تغیر و خلق تنگی کسی را از کس دیگر فراهم کردن و او را به دم چک دادن، این ترکیب را ’مایه گرفتن’ نیز نامند. و رجوع به مایه گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
مانع شدن. مانع گردیدن. جلوگیر شدن:
از کبابش مانع آمد آن سخن
بخت نوبخشد ترا عقل کهن.
(مثنوی چ خاور ص 140).
مانع آید از سخنهای مهم
انبیا بردند امر فاستقم.
(مثنوی چ خاور ص 179).
مانع آید او ز دید آفتاب
چونکه گردش رفت شد صافی و ناب.
(مثنوی چ خاور ص 255).
و رجوع به مانع شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ سِ رِ تَ)
افزون شدن. برتری یافتن. رجوع به فاضل و فضل شود
لغت نامه دهخدا
پترانیدن باز داشته کردن مانع شدن: از کبابش مانع آمد آن سخن بخت نو بخشد ترا عقل کهن. (مثنوی. نیک. 10: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایم آمدن
تصویر ملایم آمدن
ساز گار آمدن موافق بودن مناسب بودن: (آفرینش همه آفریدگان چنانست که هر آنچه بشنود و طبیعت او را موافق و ملایم آید زود بقبول آن مسترسل شود) (مرزبان نامه. تهران. چا. 82: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایق آمدن
تصویر فایق آمدن
چیره گشتن برتری یافتن چیره شدن برتری یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضل آمدن
تصویر فاضل آمدن
افزون شدن، برتری یافتن افزون شدن، برتری یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایل آمدن
تصویر نایل آمدن
نایل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
از کسی نزد دیگری بدگویی کردن، معایب و بدیهای کسی را پیش دیگری آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گوشت نو آوردن، به هوش آمدن چاق شدن فربه گشتن، یا به حال آمدن، بهوش آمدن هوش خود را باز یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال آمدن
تصویر حال آمدن
((مَ دَ))
بهبود یافتن، چاق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاضل آمدن
تصویر فاضل آمدن
((~. مَ دَ))
افزون شدن، برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایه آمدن
تصویر مایه آمدن
((~. مَ دَ))
بدگویی کردن، سعایت کردن
فرهنگ فارسی معین
خواهان بودن، طالب بودن، راغب بودن، شایق بودن، مشتاق بودن، علاقه مند بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاق شدن، فربه شدن
متضاد: لاغر شدن، به شدن، بهبود یافتن، سرحال آمدن، هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی یافتن، بانشاطشدن
متضاد: مدهوش شدن، از هوش رفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواهان شدن، طالب شدن، خواستار شدن، طالب شدن، شایق شدن، مشتاق شدن، علاقه مند شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد